گلستان شعر

ساخت وبلاگ
زمستون بید و ما تو خونه بیدیم ز سرما بر اجاق چسبیده بیدیم به کنجو می نششتیم رو به آ تش به دورهم کنار کته بیدیم نگامون رو بدر بید پشت شیشه به اون بارون و برف ما خیره بیدیم چه صبح از خوو بیدار می شدیم ما سفید بید هرچه قبلش دیده بیدیم  لب بون و لب دیوار و ناسار به اون قندیلوا چشم بسته بیدیم ازآن برف و یخی که دیده بیدیم برا بازی لب پر خنده بیدیم که باهم خزخزو بر روی برفا گذشت آن روزها که بچه بیدیم ندوند قدر گفتار تورا کس بجز ما که بهم دل داد بیدیم بیا ای بیک بگو یه شعر ساده زیارانی که در یه جاده بیدیم     گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:05

 دهانی از جوانی بسته دارم زدوران عاشقی دل خسته دارم زمانه مانده است در خاطراتم به دورانش نگاه پیوسته دارم هزاران آ رزو هست در وجودم به دستانم عصایی دسته دارم همه چشم امید بود بر یار قدم را روی دیده بسته دارم به هر سو بنگرم بینم جوانی ازآن ایام دلی بشکسته دارم تورا در فکر من دارم شب وروز که هر روز چشم به راهت بسته دارم چراغی از جوانی نیست در دست به چشمان عینکی را بسته دارم دلم جا مانده است در پیش دلبر زعشقش من دلی وابسته دارم بیا دستم بگیرید توی پیری که هر روزی قدم آ هسته دار م کجا رفت آن عقاب تیز پرواز شدم مرغ قفس پر بسته دارم بگو ای بیک چه شد آن حرفها یت بدل آ ن رازها سر بسته دارم گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 404 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:05

مانده است لبخند زیبایت هنوز در خاطرم من نبود هر گز جدائی های تو در باورم گشته‌ام بی تاب و هستم بی قرار از دویت مانده است آ ن صوت زیبا و رخ ت در نظرم هرچه کوشیدم تورا یک روز فراموشت کنم عقل و هوشم نزد توست یک جسم مانده در برم خالقا لطفی نما تا حجر پایانم رسد لیلیم رابرسان مجنون واردر  بدرم روز وشب در فکر دیدار تو ناله می زنم گر خدا خواهد تو باشی بعداز این اندر برم بیک بیا کاری بکن از این جدائی ها مگو دردها دارد دلم از این فراق دلبرم گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:05

اگر که المثنی داشت جوانی بجای پیری و آن ناتوانی نمی شد رنج مادرها فراموش که کودک نزد بابا یش در آ غوش نمی خوابید آ ن مادر دلسوز بگیرد آ رام طفلش شب وروز پدر هر روز وشبها کار می کرد که طاهر لقمه‌ای آ ماده می کرد چه مادر پیر و بابا نا توان گشت بزرگ شد بچه ها دوران طی گشت مراقب بودند بر بچه‌ها شون نداشتند مشکلی آ ید براشون زیاد بردند پدر ومادران را ندیدند سختی و آ ن رنجها را نمی گردید فراموش روزگاران نمی بودش سرای سالمندان نصیحت با تو می گویم بکن گوش نکن هرگز عزیزت را فراموش نگهدارید پدر مادر عزیز ند که فرزندان شما را دور نریزند گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 200 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:05

دلم میخواد بگم شعر ی برایت کنم هر چی که دارم من فدایت تمام حرف ما در یک نگاه بود به قربان همه مهر و وفا یایت ز ایامی که می کردی صدایم شود جانم به قربان صدایت چه سازم که ندارم بیش ازاین کنم آ ن را فدای خاک پایت الهی سالها تو زنده باشی شب وروز توی فکرم از برایت همه عمرم گذشت در آ رزویم بزارم سر بروی شانه هایت چه داشتم آ رزوها ئی فراوان بگیری دستم و تو دستهایت تمام فکر وذکر م هست نامت رخی بنما خرابم از نگاهت تورا دارم بخاطر تو زمانه نکردی یاد من دارم شکایت بیا یک بار دیگر در بر من بشین که حرفها دارم برایت هرآنچه بیک میگوید برایت که باشد کاسه چشمم سرایت   گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : دلم میخواد بگم,دلم میخواد بگم پاشایی,دلم میخواد بهت بگم, نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:05

عمریست که من طالب دیدار توام هردم همه جا در پی رخسار توام ای یار بنما منزل و معوای تو کو در قسمت روزی همه سر بار توام دردیست بدلم طبیب نمی یابم من دردم را شفا بده که بیمار توام ای حجت حق صاحب گیتی نظری دستم را بگیر که من گرفتار توام هر جمعه و هر جا که شود ندبه بپا شیدا دلم است به مدح گفتار توام در گفتن اگر بیک لیاقت دارد لطفی بنما که همه اشعار توام گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : عمریست که من علی علی میگویم, نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 215 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:04

زوقتی که به کرمان بار کردم سفر از پیش آن دلدار کردم خیال داشتم که روزی باز گردم  نگفتم حدفم و انکار کرم دلم میخواست که در پیشت بمانم نیت را توی این افکار کردم به هر روزی که از عمرم گذر کرد پشیمان گشته‌ام این کار کردم حالا که راه باز گشتی نمانده سخن بر گفتن اشعار کردم تمام گفته هایم از وجود است ازآن دلتنگیا ست اقرار کردم نوشتم شعر ها با اشک دیده برای دیدنت هر کار کردم بگو ای بیک ازآن وقت کوچت درآن روز آ خرین دیدار کردم   گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : وقتی که به تو رسیدم هنوزم,وقتی که به تو رسیدم,وقتی که به نماز می ایستم, نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 232 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:04

سلامی به گرمی نفس برشما سلامی به مردان بی ادعا سلامی به آن قهه قهه خندها سلامی به چشمان و آن دیده ها سلامی به پاکی آن قلبها سلامی به تو هر که دارد وفا سلامی به دوران سرزندگی سلامی به آن عشق و فرخندگی سلامی به نفسها ودل دادگی سلامی به آن بچه گی ها و آن سادگی سلامی به پاکی جوانی به آ زادگی سلامی به یاران به دوران آ بادگی سلامی به پیری به روزهای افتادگی سلامی به شعر وبه نغمه به خوانندگی گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : سلامی گرم,سلامی گرم و عاشقانه,سلامی گرم از ایران, نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:04

دیشب به گذشته ها سفر می کردم در کوی و محله ها گذر می کردم دیدم همه رآ با شور ونشاط بر تک تک چهره ها نظر می کردم مسرور شده بودم از دیدن یار هر لحظه و دم خدا را شکر می کردم در صحبت یاران صفای دل بود از گفته ی بیگانه هزر می کردم آ ندم که به کوچه ها دویدیم با هم من هلهله و دادو هوار می کردم آ ن لحظه که دوستان کنارم بودند از شور و شعف تاج بسر می کردم در آن سفر زمان رسید م جائی گل حلقه بگردن نگار می کردم از کودکیم جدا نمی گردی بیک با تیر نگاه تورا شکار می کردم گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:04

لب آ ب قناعت بنشسته بودی همه ظرف و لباس را شسته بودی در آن لحظه که بودم در کنارت به یک سوی دگر چشم بسته بودی نگاهت توی آ ب بر آ سمان بود خدا داند که آن روز خسته بودی به گیسوان نازت خیره بودم به زنجیر دست و پایم بسته بودی چه بودش رازها در چشم مستت سخن داشتی ولی لب بسته بودی نشستم روی سنگی بر لب آ ب بدیدم چون گلی آ رسته بودی نگهداشتی نگفتی حرف خود را به یک جای دگر دل بسته بودی تو که بر من عاشق بوده ای یار چرا قلب مرا بشکسته بودی مرا راندی و خود آ واره گشتی در آن ایام چون گل دسته بودی خدا داند که من بودم اسیرت لبانت چه غنچه بسته بودی هرآنچه با تو گفتم بی اثر بود که آ ن روز در برویم بسته بودی به یادت اشک می ریزم شب وروز به کاشکی از منم دل خسته بودی نکردی اعتنا بر بیک ای یار هنوز هم دیده بر آ ب بسته بودی گلستان شعر...
ما را در سایت گلستان شعر دنبال می کنید

برچسب : لب بازی,لب بازي,لب بازی دختر پسرا, نویسنده : fnaghmeyekohsaran12 بازدید : 200 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 10:04